خواب دیشبم بهانه ای شد تا مطالبی که سال ها فراموش کرده بودم به یاد آورم. در خواب دیدم از شمال شیراز به سمت جنوب در برجی 60 طبقه بودم و فلکه ولیعصر و آن ستون معروفش را می دیدم که آن فلکه پر درخت  هنوز بر سر جایش بود و پارک ولیعصر هم هنوز با آن شمایل زیبای سابقش بود. در کنار آن یادم به آن وضعیت خیابان زند که هنوز زیر گذری تاسیس نشده بود افتاد زیر گذری که باعث تخریب پی بازار وکیل بود. یادم به پایانه ناصرخسرو در پشت ارگ افتاد و آن دوغ فروشی معروف فرمانیه و آن عمده فروشی های های کنار مسجد. 

یادم به اتوبوس های دو کابینه آلمانی افتاد که وسطش دائما در حال چرخش بود و وسط اتوبوس که بعد از انقلاب چوب های بین بخش زنان و مردان گذاشته شده بود افتاد و بلیط های کاغذی اتوبوس ها. یادم به پاکت های تخمه افتاد که به شکل قیف بود و پاکت های نارنجی رنگ و ترازو های دو کپه ای در مغازه ها. مجسمه فروشی های مشیر فاطمی که دیگر اثری از آن ها باقی نیست. یادش بخیر کاش زمکان به عقب باز می گشت.